معنی شبدیز ، خشی

حل جدول

شبدیز ، خشی

سیاه رنگ


شبدیز

سیاه رنگ

شب رنگ


خشی

کبود رنگ، سیاه رنگ

لغت نامه دهخدا

خشی

خشی. [خ َ شی ی] (ع اِ) گیاه خشک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از تاج العروس).

خشی. [خ َ / خ ِش ْی] (ع مص) ترسیدن. خشاء. (منتهی الارب). رجوع به خشاء دراین لغت نامه شود.

خشی. [خ َش ْی] (ع ص) هراسان. ترسان. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد). || (اِ) گیاه خشک. (ناظم الاطباء).

خشی. [خ َ] (اِ) چیزی که سفیدی آن بینهایت باشد یعنی سپید سپید. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || خشینه، سیاه تیره رنگ و به کبودی مایل. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).


شبدیز

شبدیز. [ش َ] (اِخ) نام جایی بوده است. (فرهنگ نظام):
از در شبدیز تا به حد بخارا
از بس خون عدو بخار گرفته.
مجیرالدین بیلقانی.

شبدیز. [ش َ] (ص مرکب) مرکب از شب و دیز به معنی سیاه. شب رنگ. سیاه فام. مانند شب در سیاهی. و مؤلف سراج گوید: دیز مبدل دیس است به معنی مانند. (از فرهنگ نظام). || (اِخ) نام اسپ خسروپرویز بوده. گویند چون رنگ آن سیاه بوده شبدیز نامیده شد چه دیز به معنی رنگ باشد و گویند از همه ٔ اسبان چهار وجب بلندتر بود و آن را از روم آورده بودند و بعضی گویند شبدیز و گلگون هر دو از یک مادیان بهم رسیده اند و چون او را نعل بستندی به ده میخ بر دست و پایش محکم کردندی و هر طعامی که خسرو خوردی او را نیز خورانیدندی و چون شبدیز بمرد خسرو او را کفن و دفن کرد و صورت او را فرمود بر سنگ نقش کردند و هرگاه که بدان نگریستی بگریستی و صورت شبدیز که خسرو بر آن سوار میشد، در کرمان است. (از برهان). نام اسب خسروپرویز پادشاه ساسانی ایران بود. در تاریخ طبری در باب اسب مذکور چنین آمده است: خسرو را اسبی بود شبدیزنام و از همه اسبهای جهان به چهار بدست بلندتر بود و از روم بدست او افتاده بود، چون نعل بر دست و پای او بستندی بر هر یکی هشت میخ محکم کردندی و هر طعام که خسروپرویز خوردی شبدیز خوردی چون آن اسب بمرد، فرمود تا صورت او را بر سنگ نقش کردند - انتهی. چون اسب مذکور سیاه رنگ بوده شبدیز نامیده شد و دیز به معنی سیاه است ومعنی لفظ دیز (سیاه) مانند شب است. (از فرهنگ نظام). اسب سیاه خسروپرویز است. «دیز» و «دیس » هر دو حرف تشبیه و تندیس و شبدیز به معنی «تن مانند» و «شب مانند» میباشند. (گنجینه ٔ گنجوی ص 297). مؤلف معجم البلدان شرح مبسوطی درباره ٔ شبدیز آورده و سپس قصیده ای از خالدالفیاض آورده است و از جمله گوید:
والملک کسری شهنشاه تقنصه
سهم بریش جناح الموت مقطوب
اذکان لذته شبدیز یرکبه
و غنج شیرین والدیباج والطیب.
ابوعمران کسروی گوید:
وهم نقروا شبدیز فی الصخرعبرهً
و راکبه برویز کالبدر طالعُ.
بر آخر بسته دارد ره نوردی
کزو درتک نبیند باد گردی
سبق برده زو هم فیلسوفان
چو مرغابی نترسد ز آب طوفان
به یک صفرا که بر خورشید راند
فلک را هفت میدان باز ماند
به گاه کوه کندن آهنین سم
گه دریا بریدن خیزران دم
زمانه گردش و اندیشه رفتار
چو شب کارآگه و چون صبح بیدار
نهاده نام آن شبرنگ شبدیز
بر او عاشق تر از مرغ شب آویز.
نظامی.
- راه شبدیز، یکی از سی لحن باربد، مطرب و شاعر خسروپرویز. (فرهنگ نظام) (آنندراج):
چون آن شبگون گرفتی راه شبدیز
شدندی جمله ٔ آفاق شب خیز.
نظامی.
- شبدیزنعل، اسبی که چون شبدیز نعل داشته باشد:
آفرین زآن مرکب شبدیزنعل رخش روی
اعوجی مادرش و آن مادرش را یحموم شوی.
منوچهری.
- شبدیز نقره خنگ، کنایه از آسمان است. (برهان قاطع) (آنندراج).
- || زمانه و روزگار. (برهان) (آنندراج).
- || کنایه است از شب و روز و لیل و نهار. (برهان) (آنندراج).
- || عالم و دنیا. (برهان).

فرهنگ عمید

شبدیز

سیاه‌رنگ،
(اسم) (موسیقی) از الحان سی‌گانۀ باربد: چو در شب برگرفتی راه شبدیز / شدندی جملهٴ آفاق شب‌خیز (نظامی۱۴: ۱۸۱)،

گویش مازندرانی

خشی

خوشی – خوشحالی

خویشی – فامیلی

فرهنگ فارسی هوشیار

شبدیز

شب رنگ، شب مانند


خشی

ترسیدن، هراسان

معادل ابجد

شبدیز ، خشی

1233

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری